سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هفته نامه آیینه یزد

طنز شماره 540

حاکم بلده دارالعباده و منع تملق

از حاکم دهه‌های قبل خبری نقل می‌کنم. شنیده‌ام روزی مرحوم جیحون در زمانی که جوانی نوخاسته بود در مدح مرحوم میرزا محمد خان مستوفی (وزیر) نایب‌الحکومه وقت یزد شعری با مطلع
قد تو به مثل چو سرو کوهی است/ این رخ نبود که پاره هوری است
وزیر که به ذوق و استعداد وی پی برده بود حیفش آمد که از آغاز جوانی بخواهد با مدح حاکمان و بزرگان شهر روزگار بگذراند بنابراین روی درهم کشید و گفت: چرا دروغ می‌گویی؟ مرا نادان فرض کرده‌ای؟ کدام قد و بالا، کدام سیما (گویا مستوفی کوتاه قد و صورتش هم آبله‌رو بوده است) اکنون که جوان هستی به جای مجلس آرایی برو دنبال تحصیل و کسب و کار، فردا صبح خودت را به ملاعلی مکتبدار معرفی کن. جیحون که دید باید دست خالی به خانه برود و حاکم اهل مدح وصله و بزم نیست و برعکس مردی دانا و جدی و اهل کار است متحیر ایستاده بود که میرزا محمد خان با بداخلاقی گفت چرا ایستاده‌ای؟ جیحون گفت قربان از فرمایش متناقض شما متعجبم!! مکتب ملاعلی بروم یا دنبال کار؟ هرکه در آن مکتب رفته سوادی که نیاموخته هیچ، دیگر کاسب هم نشده! مستوفی خندید و گفت این هم صله‌ات! از فردا برو خدمت آشیخ محمد جندقی و جامع‌المقدمات بخوان. اما تکرار تاریخ... در همین زمان و در حضور همین والی دارالعباده یزد، وقتی در جلسه‌ای، دو، سه نفر وی را استاندار محبوب و دوست داشتنی و... خواندند. در جواب گفته است: بعد از این در جلسات و نوشته‌ها فقط مرا با عنوان استاندار بدون پسوند و پیشوند خطاب کنید و اصل حرفتان را بزنید. کاربرد محبوب هم برای کسی است که کارهای مفید کرده یا قد و قامتی و برورویی داشته باشد (نقل به مضمون با کمی دستکاری) البته شاهد هم دارم همین سلطان‌الآیینه در سرمقاله شماره گذشته نوشته بود: «بالاخره مسئولی هم پیدا می‌شود تا حرف حسابی بزند» البته مقصود جدیت و خوش اخلاقی است نه سر و قدی و خورشیدرویی ایشان!! منظورم آن است که بگذارید والی در پی انجام وظیفه باشد، دسته گل و بنر و خدم و حشم و دکوراسیون و بله قربان‌گویی‌ها و زبانم لال تا کمر خم‌شدن‌ها دردی از دردهای جامعه را دوا نمی‌کند. به‌خواست پروردگار دو ریالی‌ها افتاد...!!؟

زبان‌دراز


طنز شماره 538

اندر فواید یارانه

«ابوجفنگ» در کتاب مستطاب خود که (فی‌الآثارالاکابر) بر آن نام نهاده بودی در فصل دهم موسوم به «آثارالباقیه من‌محمود» نوشته است: وی از ملوک عجم بودی و آمدنش از عجایب، حکومتش از غرایب، رفتنش هم پر از معایب، یکی از میراث‌هایش که برای ده دولت به یادگار مانده است «یارانه» نام نهادند و عده‌ای بر آن ده‌ها فایده ذکر کرده‌اند. اول که به جای تقویم، مبدا ماه پارسیان شد، مثلاً مردم می‌گفتند چند روز از پرداخت یارانه گذشته و یا چند هفته‌ به دادن یارانه مانده است؟ دوم فایده آنکه برای مردمان ضرب‌المثل شدی بعد از آن بود که نمی‌گفتند (از ریش کندن و بر سبیل افزودن) بلکه می‌گفتند: از جیبمان هر روز ده کرور درآوردندی و آخر برج یک کرور دادندی یا به جای (وعده سرخرمن) می‌گفتند وعده یارانه‌ای. سوم فایده آنکه بر سرعت حفظ «جدول ضرب» کودکان افزوده شد چنانکه به محض اینکه می‌گفتند: چند نفر هستید؟ فورا مبلغ یارانه خانوار را حساب می‌کردند. یارانه نه تنها مردم را فایده‌ها بود بلکه دولتیان چون بهانه‌ای برای کسری بودجه و عدم اقدامات رفاهی و عمرانی نداشتند تقصیر برگردن آن می‌انداختند. در بخش عصر ماورای یارانه در کتابی نوشته است: مردی مفلس و ژنده پوش گریبان امیری گرفته که گفته بود یارانه را قطع کنید، فریاد می‌زد اول آنها که بالا کشیده‌اید پایین کشید بعد یارانه را بردارید. منظور وی از آن بیانات نرخ خدمات حکومتی بود که به بهانه یارانه افزوده بودند. خوانندگان محترم آیینه ببخشید پیامک آمد یارانه ساعت 24 امشب پرداخت می‌شود لذا فرصت ادامه دادن نیست، زیرا بانکی‌ها زرنگ شده‌اند به محض واریز شدن یارانه آن را به جای اقساط معوقه برمی‌دارند من هم زرنگ‌تر از آن هستم پای خودپرداز می‌خوابم تا نوبتم برسد چون زرنگتر از من هم افرادی هستند و از سرشب زنبیل به دست با رنگ‌های مختلف از جمله سبدهای بنفش و سفید و قرمز در صف گذاشته‌اند پس رفتم و الباقی برای بعد!!

زبان‌دراز


طنز شماره 537

خاطره‌ای از مجله‌ای قدیمی

زبان‌دراز که شاگرد مدرسه‌ای بود به یاد دارد چه رسد به حضرت سلطان‌الآیینه که آن موقع موهاشون جو و گندمی بود. زمان طاغوت را عرض می‌کنم خدای رحیم و غفار مختار است که همه رفتگان را بیامرزد، فضولی به زبان‌دراز نیامده است هفته‌نامه‌ی طنزی بود به نام «توفیق» که شب‌های جمعه توزیع می‌شد البته عرض کردم بازهم برای محکم کاری عرض می‌کنم موضوع قبل از انقلاب بود بله «توفیق» در یکی از کاریکاتورهایی که کشیده بود مامور مالیات را نشان می‌داد که در حال دوشیدن مردم است ولی مامور با ناامیدی به رییسش می‌گفت: قربان عرض کردم «نره» باز می‌گویید بدوش! توضیح این که هر نوع اِسناد دادن این خاطره با موضوع بودجه پیشنهادی سال97 شیخ دیپلمات ممنوع می‌باشد و اشکال از گیرندگان خوانندگان یا خدای ناکرده ناشی از احساس (خود ترسیدگی) در اثر دیدن نرخ گران شدن خدمات دولتی و عوارض و جرایم موجود در لایحه و تطبیق با میزان دارایی خود است. زبان‌دراز هیچ مسئولیتی را نمی‌پذیرد.

زبان‌دراز


طنز شماره 536

ماجرای آروغ نزدن مردمان پشت کوه قاف

این هفته می‌خواهم از قول طوطیان شکرکن شیرین گفتار قصه پادشاهی را بگویم که وقتی خزانه پشت کوه قاف را خالی دید به وزیر زیرک خود دستور داد طرحی برای خزانه خالی بریزد وزیر پس از مشورت، برای جبران کسری خزانه حکم به گرفتن پول زور از رعایا به شرح زیر صادر کرد.
الف) مالیات دو برابر شود.
ب) نیمی از گاو و گوسفندها به نفع دولت مصادره شود.
ج) کسی حق ندارد آروغ بزند!
پادشاه که خبر را شنید با پوزخندی به وزیر گفت اول و دوم‌ قبول، اما سومی یعنی چه؟ چرا نباید آروغ بزنند؟ وزیر زیرک گفت البته طبق دستور شما برای شفافیت عرض کنم قسمت سوم ضمانت اجرایی دو قسمت قبل است. و آن برای تخلیه انرژی اعتراضی مردم است و ما با استفاده از جارچی‌ها آروغ نزدن را به مهمترین مسئله مردم تبدیل می‌کنیم. مردم هم به جای پرداختن به بندهای اول و دوم، به قسمت سوم خواهند پرداخت و یا به شیوه مبارزه مدنی! در زیرزمین‌ها به لج ما دولتمردان آروغ می‌زنند! در نهایت پس از بالا گرفتن اعتراضات به نشانه احترام به خواست مردم با دستور ملوکانه شما بند سوم را لغو می‌کنیم و مردم هم خوشحال به خانه می‌روند و درد اجرای دو بند قبلی را تحمل یا به طور کلی فراموش می‌کنند.
حال حتما می‌پرسید به بودجه شیخ دیپلمات چه مربوط؟
عرض می‌کنم دولت از بودجه‌ها کاسته است یارانه نمی‌تواند بدهد، می‌خواهد سوخت را گران کند اما بند سوم قسمت آروغی آن، افزایش عوارض خروج از کشور قرار داده است تا پس از تقدیم بودجه و رسانه‌ای شدن اجزاء آن بعد از اینکه اعتراضات مردمی به خاطر افزایش عوارض وصف طولانی اخذ وجه رسانه‌ای شد با دستور دولت عوارض اضافی کاهش می‌یابد آنگاه مردم از این انعطاف عجیب دولت خوشحال و با فیلتر نکردن فضای مجازی با مصیبت‌های بودجه 97 و وعده‌های سر خرمن دولت کنار خواهند آمد. حتی می‌گویند خدا عمر بودجه‌نویسان بدهد عجب بودجه‌نویسانی بودند!!

زبان‌دراز


طنز شماره 535

مطلب قدیمی برای مثال زدن امروزی

به جان خودم قسم که مثل همه عتیقه‌جات، شهر خشتی جهانی و ارزشمند است همه چیز قدیمش خوش‌تر و اصلا مزه دیگری دارد حتی کتاب‌های درسی، یادتان هست؟ شعری از خدابیامرز ایرج میرزا چاپ شده بود فکر نکنم یادتان باشد شعر این بود:
داشت عباس قلی خان پسری/ پسر بی‌ادب و بی‌هنری
اسم او بود علی مردان خان/ کلفت خانه ز دستش به امان
هرچه می‌گفت له له لج می‌کرد/ دهنش را به ننه کج می‌کرد
هر‌چه می‌دادند می‌گفت کم است/ مادرش مات که این چه شکم است
هر کجا لانه گنجشکی بود/ بچه گنجشک درآوردی زود
پشت کالسکه مردم می‌جست/ دل کالسکه نشین را می‌خست
هر سحرگه دم در بر لب جو/ بود چون کرم به گل رفته فرو
بس که بود آن پسره خیره و بد/ همه از او بدشان می‌آمد
نه پدر راضی بود از او نه مادر/ نه معلم نه له له نه نوکر
ای پسر جان پند این قصه بخوان/ تو نشو مثل علی مردان خان
ناگهان زبان‌دراززاده البته ته‌تغاری که لوس والده‌شان هم هست گفت: پدر جانم! فهمیدید بست‌نشینی زنبیل بدستان قرمز! در (شابدالعظیم!!) را رفقای قدیمی‌شون به هم زدند؟!! من که از هرچی خروس بی‌محل است بیزارم و از هرچه پسر علیمردان خانی است اعلام برائت می‌کنم. گفتم بچه جان! داشتم با مثال از پسر لوس و ننر عباسقلی خان!! پندت می‌دادم دوباره آسمان را به ریسمان و گودرز را به شقایق ربط دادی؟ کجای این عزیز کرده‌های نظر شده و کمربسته به پسر عباسقلی خان شباهت دارد؟ گفت پس منظورتان کی بود!؟ گفتم بچه‌هایی مثل تو و...!!

زبان‌دراز


طنز شماره 534

چند می دهی تا مشهور شوی!؟

نمی‌دانم شهرت خوب است یا بد؟! البته نوع شهرت هم مهم است من نمی‌دانم این برادر ارزشی! خاوری فراری یعنی (فراری داده شده) اگر آن اندک دلارهای کذایی را همین‌جا خرج مردم و کارهای عام‌المنفعه می‌کرد اینقدر مشهور می‌شد، یاخیر؟! ولی این را می‌دانم که این مرد چنان در اختلاس اخلاص داشت که به عنوان معیار و واحد اندازه‌گیری اختلاس برگزیده شده است. مثلاً متر و کیلو جهت اندازه‌گیری مساحت و وزن کاربرد دارد، وقتی می‌خواهند بگویند بدهی شرکت‌های دولتی و خصولتی به مردم و دولت زیاد است نمی‌گویند بیست و هفت هزار میلیارد می‌گویند سه برابر اختلاس خاوری! یا می‌گویند ضرر زلزله به استان کرمانشاه یک سوم اختلاس خاوری بوده است یا ضرب‌المثل خیلی جدید که تا حالا کمتر کسی شنیده است می‌گویند: اگر دوتا خاوری کم شود مشکل بازنشستگان حل می‌شود!! بنده که عرض کردم ایشان اخلاص داشته ولو در کار منفی! هرکه آب قلبش می‌خورد! در اینجا می‌پذیرم حق بزرگ اختلاس‌گران دیگر هم که رقم‌های حیف و میلشان بس بالاتر بوده را پایمال کرده باشم حق دارند بروند از سلطان‌الآیینه شکایت کنند که چرا آنها را به عنوان معیار سنجش اختلاس معرفی نکرده است؟ با پوزش و توبه از این که حقشان پایمال شده عرض می‌کنم: همه چی شانس می‌خواهد البته کمی هم دلایل خاص که به قول حضرت حافظ: «مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز» مصلحت نبوده بهتر که حالا بروند از حضرت حافظ شکایت کنند!!

زبان‌دراز


طنز شماره 533

همه چیز باید مثل همه چیزمان باشد

از سر صبح خان عموی دلواپسمان اوقاتشان تلخ تلخ بود همین که چشمشان به قامت بی‌مثال حقیر افتاد. تمام دق دلی اصحاب اصلاحات و اعتدال و روزنامه‌نگاران را با عبارت (حیف نون) خالی کردند و گفتند: این سیاه نمایی را ول کنید مسکن مهر خیلی هم خوب بود آیا شما خشت رو خشت گذاشتید؟ گفتم: خان عمو! حرص نخورید ما که نگفتیم از رییس‌جمهور تا... که فریاد زدند بیمارستان اعتدال ساز چطور؟ گفتم: به قول آشیخ حسن وکیل‌الرعایا فساد فساد است؟ اصلا عموجان یکی می‌گفت: حضرت عزرائیل خیلی هم باید ممنون مدیران ما باشد با وجود این بزرگان و نظارت دلسوزانه که می‌فرمایند، مدت‌ها است کسی ملک‌الموت را مقصر نمی‌داند! اگر با دقت به خودرو ملی، اتوبوس ملی، مسکن ملی، بنزین خودکفایی، آب و هوای آلوده، غذاهای نامعلوم با ریشه سمی نگاه کنید آیا همه یک جوری مرگ آفرین نیستند؟ مثال عرض کنم شما وقتی که کت‌وشلوار و پیراهن و کفش و کیف می‌خرید مگر نمی‌گویند (باید ست و هم رنگ) باشد این مرکب و مسکن و اغذیه و اشربه و اطعمه با آب وهوا (ست) است تا همه چیزمون به همه چی‌مون بیاد. کلام با مثالم منعقد نشده بود که تکان شدیدی خوردم فکر کردم پس‌لرزه آمده که فهمیدم نه نعره عمو جان بود که می‌فرمودند: حقیر زبان‌دراز از جلو چشمشان دور شوم. خدا را شکر عموجان طرفدار سیاست‌های احمدی‌نژادی در آن آپارتمان‌ها زندگی نمی‌کنند! وگرنه با این نعره باید زبان‌دراز دویست کیلویی را از زیر آوار بیرون می‌آوردند که این بیرون آوردن زبان‌دراز از همه بلایای نوشته شده مصیبتش بیشتر بود!!

زبان‌دراز


طنز شماره 532

اطلاعیه بلدیه مبارکه دارالعباده

حسب اطلاع موثق و بازدید عینی شخص رئیس بلدیه مبارکه دارالعباده از محل، به شرف عرض مبارک روسای ادارات و مهندسان حفار (بکن و پرنکن‌های چاله‌ساز) و متخصصان عالی رتبه (صاف و گود کردن آسفالت) مستقر در اداره‌جات مختلف اعم از آب و برق و گاز و تلگراف و تلیفون با سیم و بی‌سیم و فوق‌تخصص‌های (سرعت گیر) می‌رساند: چون آسفالت اکثر خیابان‌های یزد روپوش و نو شده لذا می‌توانید از صبح شنبه با در دست داشتن بیل و کلنگ و پیکور نسبت به حفاری و کند و کوب کردن و ایجاد چاله و دست‌اندازهای لازم اقدام فرمایید. خواهشمند است در این امر تعجیل نموده که تاخیر مورد پشیمانی است. عزتتان مدام، سایه‌تان سر پیمانکاران ما کم مباد، آمین یا رب‌العالمین.

زبان‌دراز


طنز شماره 531

سیاه دانه و اسدالله خان

آن روزها که ماهواره و اینترنت و تلویزیون نبود نقل مجالس؛ قصه بود خوشبختانه حالا هم بچه‌های فامیل وقتی جمعمان جمع است چند دقیقه‌ای اجازه می‌گیرند و از من می‌خواهند یک مطلبی بگویم من هم که دلم از دست بعضی از این تبلیغاتچی‌ها و سیاسیون که اشتباهات خود را نمی‌پذیرند خون است به یاد قصه مرد باروت فروش افتادم و روایت کردم مردی باروت به شهر قاچاق می‌کرد وقتی که بیرون دروازه شهر نگهبان جلو ورودش را به شهر گرفت و از محموله‌اش پرسید گفت: به جان قبله عالم! (سیاه دانه) است نگهبان هم بویید و چشید و گفت: جان خودت می‌خواهی کلاه سر نگهبان گذاری، این محموله باروت است دعوا که بالا گرفت یکی گفت: کاری ندارد امتحان کنید. کف دست مرد مقداری از محموله‌اش را ریختند و آتش زدند. چشمتان روز بد نبیند درحالی‌که کف دست و لبه قبا و قسمتی از صورت و ریش مرد می‌سوخت و بوی پشم و سوختگی همه جا را فرا گرفته بود. مرد ریش و بینی! سوخته گفت: نگفتم: (سیاه دانه) است! در میان خنده بچه‌ها این زبان‌دراززاده مثل خروس بی‌محل پرید وسط قصه‌‌گویی و گفت: پدر بزرگوار! شنیدید یکی از سیاسیون فرموده‌اند: همه ما از احمدی‌نژاد حمایت کردیم و از این حمایت خوشحالیم. من که از این حرف بی‌ربط با موضوع قصه عصبی شدم گفتم: پسرکم این نقل قول چه ربطی با قصه ما داشت. گفت: هیچی فقط عرض کردم در این وانفسای غمناکی عمومی یکی هم همانند اسد‌الله بادامچیان خوشحال است البته «تا خوشحالی رو چی تعریف ‌کنیم؟» خودش باز ادامه داد «انبساط خاطر» گفتم این انبساط چطور پدید آمده گفت از ترکیدن سیاه دانه! ببخشید باز تادیب لازم آمد... تا زبان‌دراززاده را تنبیه کنم!!!

زبان‌دراز


طنز شماره 530

انتصاب «مولانا زمان» امیر دارالعباده

راویان خوش خبر و طوطیان شکرشکن شیرین گفتار روایت کرده‌اند چون امیرالامرای یزد «میر محمد خان» که عمرش دراز و عزتش مستدام و یادش به خیر باد به افتخار تقاعد و بازنشستگی رسید. «خواجه رحمان فضل‌الدین» وزیر داخله مملکت الی‌الاباد ایران، قلم تدبیر از شال کمر درآورد و مولانا امیر زمان خان زیدا... توفیقاته که گویند مردی از اوتاد و کاردان و مجرب است (وا... اعلم) از ولایت عراق عجم به حکومت یزد گسیل کرد. مولانا امیر زمان خان که سرد و گرم چشیده و از تبار بارانیان و اعتدالیون باشد بنارا بر طرد معلق زنان و آب‌بازان و پاچه‌خواران گذاشته است. گویند منشی‌الممالک «میرزا دوستان» که مردی مجرب و عالم علم رجال است و شاهد حکومت والیان متعدد و مختلف الخطوط بوده و تا کنون حاکمانی را بدرقه و استقبال نموده گفته است: سر امیرمان به سلامت، من به تجربت و آشنایی کامل با جهات شش‌گانه همه را نیک شناسم ولی بفرمایید: آب‌بازان کیانند؟ شاید گفته باشد در هر دوره و زمانی عده‌ای هستند که تبریک و تهنیت را بهانه پاچه‌خواری کنند، یا برای زدن زیر آب دیگران آیند، یا سفارش وارد شدن آب پست و مقام و پول به «کُرتِ» یاران خود دارند، یا آب زیر کاه هستند و طالب پست. پس ما مرد کار هستیم و نیازی به آب‌بازی و پاچه‌خواری و نصب پارچه و ذبح گاو و گوسفند نداریم. البته زبان‌دراز هم که برای خودش آدم کمی نیست و صاحب مقام پرشکوت زبان‌درازی می‌باشد و جزو هیچکدام از آن دسته‌ها نبوده و نباشد و به علت زبان‌درازی در حلقه‌ای او را راه نمی‌دهند اما اگر سلطان‌الآیینه حاضر به چاپ بشود از سوی مطبوعه آیینه یزد انتصاب را تبریک می‌گوید و به همین موجز بسنده می‌کند و از اول در شوخی و طنز را باز کرده و کاری هم ندارد که امیر زمان خان و منشی‌الممالک و یاران و اطرافیان را خوش آید یا نه والسلام.

زبان‌دراز